درباره وبلاگ

میروم دیگر شما یادم کنید / من که رفتم این غزل ها را شما دفتر کنید میروم تا دل نبندم دل به خوبی هایتان / باز هم دل بستم و زخمی شدم ، باور کنید . . .
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
عزیز دلم شما میتونی برای اینکه لینک بشی اول ثبت نام کنی یا اول تو منو لینک کنی بعد اینجا به صورت خودکار لینکت ثبت میشه!!!!!!!!!!!





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 46
بازدید دیروز : 18
بازدید هفته : 64
بازدید ماه : 64
بازدید کل : 12776
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


کد تغییر شکل موس -->
ستاره شب
ستاره
یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 4:11 PM ::  نويسنده : ستاره       

نه خدایی نیست!
ما انسان‌ها مدتهاست خدا را کشته‌ایم،
در قلبمان؛
و جسد سوخته‌اش را دفن کردیم،
در مغزمان؛
همین است که همیشه،
افکارمان بوی گند می‌دهد!   

 

 

مادربزرگم همیشه می گفت "دلت برای کسی نسوزد چون دل سوختن بیچارگی به همراه دارد"

اما نمی دانم چرا وقتی این کودک جوراب فروش را دیدم که به جای کیف وکفشنو در دستان کوچکش جوراب مردانه وجود دارد به انسان بودن و ایرانی بودن خود شک نمودم،چگونه می شود در یک کشور ثروتمند که صادارات نفتی و غیر نفتی اش سر به فلک کشیده اینگونه یک کودک،یک انسان از حداقل حق هر ایرانی که تحصیل است بی نصیب باشد و همچنان افتخارات خود را زیر پا بگذارد!

به چشمان معصوم این کودک نگاه کنید شاید نشانه ای از خدا را بیابید،به دستان کوچک بزرگش نگاه کنید رنگ مردانگی را می بینید،به قد کوتاهش که حتی نمی تواند کیسه جوراب ها را از زمین بلند کند و خاک کشان به دنبال مشتری می گردد بنگرید ،به اطرافتان نگاهی بیاندازید این کودک در کنار شماست چرا نمی خواهید او را ببنید؟

 



یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 4:10 PM ::  نويسنده : ستاره       

برای عشق چه باید کرد و نکرد ؟
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.

برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده.

برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن.

برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر.

برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.

برای عشق زندگی کن ولی عاشقانه زندگی کن.

برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش.

برای عشق خودت باش ولی خوب باش.
 



یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 4:8 PM ::  نويسنده : ستاره       

مطمئن باش روزی می آید که دیگر گریه نکنی و زار نزنی و به گذشته زیبایت و امروز بی محتوایت افسوس نخوری و  دیگر بغض نکنی؛ بلکه سکوت می‌کنی. سکوتی به عظمت تمام دردهایت.به تلخی تمام لحظه هایت،به گمانم روزی می‌آید که دیگر گریستن هم دردی از درهایت دوا نکند و تسکینی نباشد بر آنچه درد می نامی، حکایت من وتو  حکایت آن بیمار سرطانیست که به او مخدر  تزریق می‌کنند تا دردش تسکین یابد و با بی اثر شدن مسکن باز همان آش و همان کاسه!فکر می کنیددردی  که  تا عمق استخوان نفوذ کرده با این مسکن و آن مرهم بهبود می یابد؟ عمری خودمان را با اُمید و  دل‌بستن‌ به آدم‌ها سرگرم کردیم تا کسی نبیند زخم بی‌کسی ِ دلمان را که مدت‌هاست چرکین شده و حال زخم کهنه باز سر وا نموده است.سالهاست مسرور از زنده بودن غافل از آن هستیم که  مدتهاست مردگان زنده‌ی تاریخیم...! این روزها در پی آب دویدن هم سرابی بیش نیست. این روزها هر دری که بسته شد دیگر امیدی به بازگشاییش نیست و پشت سر هم درب ها و پنجره ها بسته می شوند و قفل هایی که دیگر باید خواب کلید را ببنینند.
 این روزها حتی بزرگترین اتوبان قلبت نیز به بن بست می رسد و و در رویا مانده به ماتم نزدیک می شوی براستی چرا  تمام زندگی با مشغله هایش به  بیراهه‌ می روند.... و چرا کسی نمی‌داند خاطر خسته و دل‌شکسته را آغوشی پر مهر باید و گوشی باز و دهانی دوخته..
آغوشی که بوی عطر یاس دهد و گوشی که دروازه باشد و بشنود تمام دردها را و در کشاکش غم با تو شریک گردد و البته  دهانی دوخته که کوله بار غمش را بر دوش خسته و تحیف تو نگذارد  و تنها بارکش غم های روزهای بی کسیت باشد.
دوست من اگر آغوشی گرم و گوشی باز و دهانی دوخته یافتی ما را نیز بی خبر نگذار تا لااقل به خود امیدوار شویم و بفهمیم که یکی از ما بی کسان با کس گشته است.



یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 4:6 PM ::  نويسنده : ستاره       

یک دسته از آدم‌ها را نمی‌فهمم! آدم‌هایی که تا محبت نکنی محبت نمی‌کنند، تا دوستشان نداری دوستت نمی‌دارند، تا مهربانی نکنی مهربانی نمی‌کنند، تا سلام نکنی سلامت نمی‌کنند، تا تو سراغشان را نگیری سراغت را نمی‌گیرند و ... ! آدم‌های شرطی را می‌گویم. شرطی بودن به گمانم رگه‌هایش از منفعت‌طلبی نشأت می‌گیرد! از خودخواهی. به راستی چه می‌شد اگر کسی را به خاطر خودش دوست می‌داشتیم؟ به خاطر آن‌چه هست نه آن‌چه می‌خواهیم باشد. به خاطر خودش نه به خاطر خودخواهی‌مان. چه می‌شد اگر گاهی هم بی‌بهانه آدم‌ها را دوست می‌داشتیم و بی‌بهانه به آن‌ها لبخند می‌زدیم؟ این مورد به خصوص در روابط عاشقانه رنگ و بوی جدی‌تری دارد. گاهی لازم دارد او هی تلخی کند و تو هی مهربانی کنی.او هی بغض کند،هی بهانه بیاورد،اخم کند و تو هی لبخند بزنی.او هی غصه‌اش باشد و تو هی دلداری‌اش دهی.به گمانم عیار دوست‌داشتن آدم‌ها را می‌شود در برخورد آن‌ها با تلخی‌های خودت سنجید...
خسته شدم از کار  بی وقفه ای که تنها مزد و پاداشش حقوق آخر ماهست و انسان لطف هایش به نام وظیفه نوشته می شود،خسته شدم از انسان هایی که ادای خوب بودن را در می آورند در صورتیکه از بد کمی بدترند. 

 


گوسفند بودن در میان گرگانی که هروز گرگ تر می شوند و هر روز با خوردن گوسفندی همچون من خونخوار تر می شوند ناممکن و امکان ناپذیر است.
در قسمت و تقدیر می خواهم پاک باشم و پاک زندگی کنم،در گذر روزگار می خواهم با خوب بودن ثابت کنم که می شود خوب بود،اما به چه قیمت؟
دوست دارم یک صبح زمستانی که از خواب ناز برمی خیزم تمام وابستگی های دنیایی را پاره کرده،موبایلم را خاموش نموده و مسیری دیگر بروم اما نمی شود.
روزگار آنچنان به من چسبیده که طاقت کندم نیست،جرات بودنم نیست و توان رفتنم نیست.
می گویند آنچه بدت می آید روزی به سرت می آید و من آن بر سرم آمد که روزی متنفر بودم،از سکون و سکوت بی زار بودم و تمام ادعایم آزاد بودن و رهایی بود.
حال در محلی کار می کنم که به تمام افرادش وابسته گشته ام و می ترسم اگر بروم تمام کارهایم و نهالی که کاشته ام با کوچک ترین بادی فرو نیشند می ترسم بزرگ شدن این درخت نحیف امروز را نبینم و تبر بی رحم هیزم شکن زمانه ساقه نهالم را بشکند و تمام زحمت هایم به فنا رود.
اما از ماندن هم خسته گشته ام و می خواهم بروم به دور به ناکجا آباد  به همه جا و هیچ جا
مطمئن باش طول نمی کشد روزی را که صندلی پر دردسر ریاست را رها کرده و همچون برگ خشکیده پرواز کنم،باور کن به صندلی و میز وابسته نگشته ام زیرا از روز ازل بی صندلی بوده ام و حال نیز خواهم بود.
می دانم که رفتنم برای بسیاری زیبا و برای اندکی دردآور است و من به افتخار بسیاری که از نبودنم شاد می شوند غم اندکی را به جان می خرم و از خدا می خواهم که این نهال نو پایم  با تمام خوبی ها و پتانسیل های خود هر روز بهتر از دیروز شود و این نیز افتخاری باشد برای منی که یک روز خواستم تغییر دهم.اما تغییر کرده ام ....



یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 4:4 PM ::  نويسنده : ستاره       

به برخی رابطه‌ها وقتی وارد شدی، از قبل باید تکلیفت را با خودت مشخص کنی و کلاهت را برای همیشه قاضی کنی، باید  حساب،‌کتابت معلوم باشد، چون دیگر جای پشیمانی و برگشتی نیست. باید مرد سفر باشی و جا نزنی باید یا علی بگویی و علی گو بروی .این گونه رابطه‌ها  مثل اتوبانند. فقط باید بگازی و به پشت سرت هم نگاه نکنی،آیینه ها را بکشنی و تنها به جلو نگاه کنی و با خود هی تکراری کنی راه برگشتی نیست. یادت باشد که وقتی با کسی عهد بستی و همسفر شدی، مسوول تمام عواطف و احساسات او تویی و  تو دیگر فقط مال ِخودت نیستی

 

 

 

 

ممکن است یکنفر تنها دلیل خوشی تو نباشد اما تو شاید تنها دلیل و دلخوشی یک‌نفر برای زندگی باشی. تو شاید حتی تنها بهانه‌ی لبخند یکی باشی.یادت نرود تو خودت  با خودخواهی خواستی این بهانه و دلخوشی باشی،پس حق نداری آن را پس بگیری. یادت باشد اگر هوس برگشت کردی و در جاده دنده‌عقب گرفتی هر لحظه منتظر باشد تصادفی پیش بیاید و اولین کسی که ضربه اش را می خورد همسفرت هست و بس. یادت باشد که وقتی با کسی سوار بر کشتی زندگی شدی، حق نداری زیر پایت را سوراخ کنی و بگویی به خودم مربوط است! به همسفرت فکر کن. به اینکه تمام دنیایش در چشمان تو خلاصه می گردد،به اینکه اگر نباشی او نیز نیست
پس  اگر هنوز هم فکر می‌کنی که هنوز هم تنها بهانه و دلخوشی‌اش تویی، لبخند بزن و خودت را به موج‌های زندگی بسپار و از طوفانی شدن مسیر نهراس زیرا حرفه ای بودن ناخدا در طوفان مشخص می گردد پس ای نا خدای روزهای بارانی و پر موج کشتی ات را به خدا بسپار واز موج های بلند نترس که سنگ بلند نشانه نزدن است



یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 4:0 PM ::  نويسنده : ستاره       
باران می بارد

قطرات زیبای باران امروز پس از ماه ها انتظار بر زمین خشک این دیار نشست و شهر دلگیر مرا دوباره تازه  کرد،کاش هنوز هم بچه بودم و دوان دوان چتر سیاه کوچولویم را از زیر خروارها خرت و پرت بیرون می آوردم و سریع به زیر باران می رفتم،و بعد از آنکه از چتر سیرمی  شدم چتر را انداخته و دهان باز به سمت آسمان  به دنبال خوردن قطره ای از باران می گشتم.
کاش بچه بودم تا بی خیال از اطرافیان و فکر  اینکه کسی دارد مرا نگاه می کند با زیرپیراهن رکابی کوچه بن بست خانه پدری را صد بار قدم می زدم و دعا می کردم اینقدر باران بیاید تا پل بزرگ کنار خانه مان پر آب شود اما یادم نمی رود آنروز ها هرچه دعا کردم باران آنقدر نیامد که حتی یک جویبار کوچک نیز در این پل جاری شود. 

 
باران برای من زندگی است کوله باری از خاطرات کودکی است باز باران با ترانه با...،یادم نمی رود پس گردنی که به خاطر بد حفظ کردن این شعر در یک روز تابستانی گرم از معلم بد اخلاق فارسی خوردم و هیچ وقت دیگر آن شعر را کامل یاد نگرفتم.
نمی دانم چرا وقتی امروز باران در کویر من بارید هیچ کس سیراب نشد،هیچ کس مثل کودکیم از آمدنش خوشحال نشد،هیچ کس جیغ نکشید و هیچ کس چتر کهنه سیاه مرا ندید.
امسال مثل خیلی از سالهای دیگر از چتر سیاه خبری نبود ، سوار بر ماشین خیابان های مسیر کارم را با برف پاکن طی نمودم و حتی چند قطره ای باران را نیز بر سرم حس نکردم،نمی دانم چرا نمی خواهم به زیر باران بروم و تمام زشتی ها و بدیهایم را با آن بشویم،می ترسم به زیر باران بروم و خاطرات زیبای کودکی در زیر آن شسته شود،می ترسم به زیر باران بروم و یادم بیاید تمام خوبی های کودکی و تمام بدیهای برزگی را.
قطرات زیبای باران هنوزم هم بوی بچگی می دهد بوی صداقت،بوی امید و نشانه ای از خدا،من که گم کرده راه گشته ام در این روز پر بار تنها در گوشه ای از محیط کار نشسته و خاطرات زیبای کودکی را دوره می کنم و به خود جرات نمی دهم لحظه ای به زیر باران رفته و عشق بازی کنم،نمی دانم چرا در کودکی هیچ گاه از زیر باران بودن سرما نخوردم اما حالا می ترسم که نکند به زیر باران بروم و فردا نتوانم کار تکراری امروز را انجام بدهم.
باز باران بی ترانه بی گو هر های فراوان می خورد .....



سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:, :: 8:47 AM ::  نويسنده : ستاره       

میدونست دلم اسیره                                  ولی رفت

میدونست گریم میگیره                                ولی رفت

میدونست تنهایی سخته

                                            میدونست

میتونست باهام بمونه              

                                               نتونست

 

 

 



شنبه 21 اسفند 1389برچسب:, :: 6:29 PM ::  نويسنده : ستاره       

 

دير گاهيست که تنها شده ام

باز هم قسمت غم ها شده ام

من که بي تاب شقايق بودم

قصه ي غريب صحراشده ام

مگرآينه زمن بي خبرشده است

همدم سردي يخها شده ام

وسعت دردفقط سهم من است

که اسير شب يلدا شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنند

تا نبينم که چه تنها شده ام


 www.farden101.loxblog.com



سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, :: 6:8 PM ::  نويسنده : ستاره       



سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, :: 6:0 PM ::  نويسنده : ستاره       
قصه از غلط شروع شد
از یه اشتباه ساده
از یه خنده‌ای كه گم شد
تو یه بغض بی‌اراده

دست تو یا دست تقدیر
گاهی آدم، بد میاره
قصه از غلط شروع شد
من به تو ربطی نداره

سادگی مو تو شکستی
آینه‌ها دروغ نمی ‌گن
تو ولی خودت نبودی
خود من بودی، خود من

شاکی‌ام اما نه از تو
از خودم لجم گرفته
از خودم كه بیشتر از تو
منو دست كم گرفته

منو دست كم گرفتی
تو كه اسم من باهاته
ولی من دروغ نمی گم
پشت این آیینه، ماته

مات و ماتم ‌زده از تو
تا ته قصه شكستم
تو به انتها رسیدی
من چمدونمو بستم

باورم می کنی یا نه
نمی دونم ، نمی دونم
قصه از غلط شروع شد
اینو از چشات می خونم



 



سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, :: 5:58 PM ::  نويسنده : ستاره       

میخوام بگم بوی تنت برای من یک دنیاس.........

 

میخوام بگم امدنت برام شده یک رویا...........

میخوام بگم دوست دارام با این دو چشم بی تاب.......

میخوام بگم عاشقتم نگاهمو تو دریاب..........

میخوام بگم شدی افسانه هر کتابم........

میخوام بگم شدی شهرزادهه قصه هایم.....

میخوام بگم غرورمو برای تو شکستم.........

از این به بعد میخوام که اسمتو فریاد کنم.......

تو گوش هر شقایقی اسمتو بیداد کنم........

میخوام دیگه نترسم از غروب بی کسی هام........

میخوام دیگه جدایی هم فلب منو نشکنه..........

به امید نبودنت تمام عمر صبر کنه.........

میخوام بگم مال منی تا اخر زندگی...........

ولی تو منو فروختی با همه این سادگیم..........

میخوام که دیگه دوریتو توی دلم حک کنم.........

رنگ نفسهایی تورو تو سینه ام حبس کنم........

میخوام بگم زندگیمو مرگ من دست توس............

اگر بخوای همین الان برای تو میمیرم..............

اما تورو خدا بذار قبل از مرگم..........

کمی نگاهت بکنم................

میخوام ببوسم دو تا چشمای قشنگ تورو...........

میخوام که لب وا کنم و اسم تورو بخونم.......

بعدش وصییت کنم و هر جمعه بیایی سر قبرم...........

یک گل رز زرد بذاری کنار قبرم.............

میخوام بدونی که قلبم همیشه مال توس............

وجود من ذهن من همیشه مال توس............

منبع:www.reza134119.blogfa.com



سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, :: 4:51 PM ::  نويسنده : ستاره       

 

كلمه ها بر احساسها و انديشه ها تاثير مي گذارند .
 احساسها بر افكار وكلمه ها مؤثرند .
انديشه ها بر كلمه ها و احساسها تاثير مي گذارند .
 
بگوييم :  از اينكه وقت خود را در اختيار  من گذاشتيد متشكرم .
نگوييم: ببخشيد كه مزاحمتان شدم .
 
بگوييم : در فرصت مناسب كنار شما خواهم بود .
نگوييم: گرفتارم .
 
بگوييم : راست مي گي؟ راستي؟
نگوييم: دروغ نگو .
 
 بگوييم :  خدا  سلامتي بده .
 نگوييم :  خدا بد نده .
 
بگوييم : هديه براي شما .
نگوييم :  قابل ندارد .
 
بگوييم : با تجربه شده .
نگوييم :  شكست خورده .
 
بگوييم: قشنگ نيست .
نگوييم : زشت است .
  
بگوييم: خوب هستم .
نگوييم: بد نيست .
 
بگوييم : مناسب من نيست .
نگوييم : به درد من نمي خورد .
  
بگوييم : با اين كار چه لذتي مي بري؟
نگوييم : چرا اذيت مي كني؟
  
بگوييم : شاد و پر انرژي باشيد .
نگوييم : خسته نباشيد .
 
بگوييم: من .
نگوييم: اينجانب .
 
بگوييم: دوست ندارم .
نگوييم: متنفرم .
 
بگوييم: آسان نيست .
نگوييم: دشوار است .
 
بگوييم : بفرماييد .
نگوييم : در خدمت هستم .
  
بگوييم : خيلي راحت نبود .
نگوييم : جانم به لبم رسيد .
 
بگوييم : مسئله را خودم حل مي كنم .
نگوييم : مسئله ربطي به تو ندارد .


سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, :: 4:39 PM ::  نويسنده : ستاره       

کسی که باورت داره همیشه یک قدم جلوتر از کسیه که دوستت داره...

 می دونی چرا؟ چون کسیکه باورت داشته باشه تورو با تمام نقاط قوت و ضعفت می خواد و اون طوری که هستی می بیندت اما کسی که دوستت داره تو رو به خاطر برتری ها و نقاط قوتت می خواد. به خاطر اینکه با دیگران فرق داری اما این فرق به خاطر خوبیهاته نه کمبودهات.

دورو برتون پر باشه از کسایی که باورتون دارن و دوستتون دارن و قلبتون پر باشه از مهر و نیکی.



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 7:5 PM ::  نويسنده : ستاره       

خب حالا که بچه های خوبی شدینو منم ازتون رازیم گفتم براتون یه آهنگ ستاره بزارم که حالشو ببرید.

ستاره ای ستاره مث تورو کی داره بیا بمون کنارم دنیام باتو بهاره

made by Laie

همه دختر پسرا بریزید وسط میخوایم بترکونیم

دستا بالا

هورااااااااااااااا

بچه ها صدای دستاتون نمیاد

girl_haha.gif

*ستاره*

 



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 6:47 PM ::  نويسنده : ستاره       

ببخشیدا مث اینکه من نوشته بودم زندگی زیبا بود اگر...

که اگرشو شما بگیدا!

 

ای بابا! اینا منما!!!!!!!!!!

 

حالا یه بار دیگه میپرسم خب؟جوابمو بدیناYahYah

زندگی زیبا بود اگر...

به خدا اگه جواب ندین گریه میکنم        

فقط میخوام جواب ندین لج میکنم دیگه نمیام

 



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 3:32 PM ::  نويسنده : ستاره       

نام همسر در موبايل آقايون:


بعد١ماه:عزيزم


بعد٢ماه:خانمم


بعد٣ماه: همسرم


بعد١سال:منزل


بعد٢سال: هيتلر


بعد٣سال:عزرائيل


بعد٤سال: unknown

 

 



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 3:25 PM ::  نويسنده : ستاره       

هر چی مهربونتر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن

 هر چی صادق تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن

  هر چی دلسوزتر باشی بیشتر سرت کلاه میذارن

هر چی قلبتو آسونتر در اختیار بذاری راحت تر لهش میکنن

 هر چی آرومتر باشی فکر میکنن آدم ضعیفی هستی

  هر چی بیشتر به فکر دیگران باشی بیشتر حقتو میخورن

هر چی خودتو خاکی تر نشون بدی واست کمتر ارزش قائلن

 

الکی ننوشتما خودم دونه به دونه تجربشون کردم



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 3:25 PM ::  نويسنده : ستاره       

هر چی مهربونتر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن

 هر چی صادق تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن

  هر چی دلسوزتر باشی بیشتر سرت کلاه میذارن

هر چی قلبتو آسونتر در اختیار بذاری راحت تر لهش میکنن

 هر چی آرومتر باشی فکر میکنن آدم ضعیفی هستی

  هر چی بیشتر به فکر دیگران باشی بیشتر حقتو میخورن

هر چی خودتو خاکی تر نشون بدی واست کمتر ارزش قائلن

 

الکی ننوشتما خودم دونه به دونه تجربشون کردم



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 3:20 PM ::  نويسنده : ستاره       

امروز که داشتم تو انترنت می چرخیدم چشمم به یه وبلاگی افتاد که نویسندش یکی بود که زمانی خیلی باهم دوس بودیم.

خواستم بش پیام بدم ولی...



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 2:33 PM ::  نويسنده : ستاره       

هرگز به دیگران اجازه نده قلم خودخواهی دست بگیرند

دفتر سرنوشت را ورق زنند ، خاطراتت را پاک کنند

و در پایانش بنویسند قسمت نبود . . .

.

.

.

ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من!

بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من!

.

.

.

از دوریت چه دارم غیر از دلی شکسته

ذهنی همیشه ابری ، فکری همیشه خسته . . .

.

.

.

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت

وز بسترِ عافیت برون خواهم خفت

باور نکنی خیال خود را بفرست

تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت . . .

.

.

.


آگهی فوری:

به یک آغوش گرم برای فراموش کردن سرمای زندگی نیازمندیم

.

.

.

( نوشتم دوستت دارم ، پرانتز را نبستم ، بگذار این حقیقت تا ابد جریان بیابد . . .

.

.

.

کاش به جای جدایی مردن بود ، چون مردن یک لحظه است و جدایی ذره ذره مردن . . .

.

.

.

لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود

من اسم این لحظه ها را “همیشه” گذاشته ام . . .

.

.

.

عشق یعنی رفتن از شهر بهار / با دو چشم تر ، به سوی روزگار

عشق یعنی بی رفایی های یار / عشق یعنی سالها در انتظار . . .

.

.

.

آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره . . .

.

.

.

اینجا آسمان از دل من تیره تر است ، روزگارم ابریست ، من اگر تنهایم ، یاد تو با من هست

مهربانم روزگارم ابریست ، کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی . . .

.

.

.

ای که گفتی آشنایی با غریبان مشکل است

آشنایی می توان کرد جدایی مشکل است . . .

.

.

.

من از تبار تیشه‌ام، با من غمی هست / در ریشه‌ام احساس درد مبهمی هست

جز زخم، این دنیا نخوردم تلخ و شیرین / آیا در آن دنیا امید مرهمی هست؟

.

.

.

تنگی نفست را، نینداز گردن آلودگی

دلت را ببین  کجا گیر کرده . . .

.

.

.


گفته بودی : یا تو یا هیچکس !

ولی من ساده انگار فراموش کرده بودم

که این روزها هیچکس هم برای خودش کسی است

کسی حتی مهم تر از من . . .

.

.

.

آرزو می کنم هیچ راه نجاتی نداشته باشی وقتی غرق خوشبختی هستی . . .



یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 6:34 PM ::  نويسنده : ستاره       

پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟

مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است

به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم

او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.

اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.

و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد….

حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.

پسر به مادرش گفت:مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟

آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟

ادامه در لینک زیر

 

مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت:من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود.کودک پس از شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت ولباس های خود رابیرون آورد و گفت:مادر آماده شو با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم.
اما مادر اعتنایی نکرد و گفت:این شوخی ها چیست او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.حرف های تو چه معنی ای میدهد؟
پسر ملتمسانه گفت:مادرم خواهش می کنم به من اعتماد کن،فقط با من بیا.مادر نیز علیرغم میل باطنی خود درخواست فرزند خود را پذیرفت زیرا او را بسیار دوست می داشت.بنابراین آن دو به بیرون از خانه رفتند.
پس از چندی قدم زدن پسر به مادرش گفت:رسیدیم.در حالی که به کلیسای بزرگ شهر اشاره می کرد.مادر که از این کار فرزندش بسیار دلخور شده بود با صدایی پر از خشم گفت:من به تو گفتم که الان وقت شوخی نیست.این رفتار تو اصلا زیبا نبود.
کودک جواب داد:مادر تو در سخنان خود دقیقا این جمله را گفتی که ای کاش خدا شهرتی و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود پس آیا افتخاری از این بزرگ تر است که با کسی که این شهرت و محبوبیت را داده است نه آن کسی که آن را دریافت کرده است حرف بزنی؟
آیا سخن گفتن با خدا لذت بخش تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب حرف بزنی؟وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه نیاز به بنده ی خدا.مادر هیچ نگفت و خاموش ماند.



یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 6:23 PM ::  نويسنده : ستاره       

چشم‌هایتان را باز می‌کنید. متوجه می‌شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست‌هایتان را بررسی می‌کنید. خوشحال می‌شوید که بدن‌تان را گچ نگرفته‌اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می‌دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می‌شود و سلام می‌کند. به او می‌گویید، گوشی موبایل‌تان را می‌خواهید. از این‌که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده‌اید و از کارهایتان عقب مانده‌اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می‌آورد. دکمه آن را می‌زنید، اما روشن نمی‌شود. مطمئن می‌شوید باتری‌اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می‌دهید. پرستار می‌آید.

«ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می‌شه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟

«متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم».

«یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟

«از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمی‌شه. شرکت‌های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی‌ها مشترکه».

«۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم».

«شما گوشی‌تون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این‌که به کما برید». «کما»؟!

باورتان نمی‌شود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفته‌اید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمده‌اید. مطمئن هستید که نه می‌توانید به محل کارتان بازگردید و نه خانه‌ای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه می‌پرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش می‌کنید تا زودتر مرخص‌تان کند.

 

ادامه در لینک زیر

 

 

«از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین».

«چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»!

«شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن».

«چه اتفاقی افتاده»؟

«چیزی نشده! ولی بیرون از این‌جا، هیچکس منتظرتون نیست».

چشم‌هایتان را می‌بندید. نمی‌توانید تصور کنید که همه را از دست داده‌اید. حتی خودتان هم پیر شده‌اید. اما جرأت نمی‌کنید خودتان را در آینه ببینید.

«خیلی پیر شدم»؟

«مهم اینه که سالمی. مدتی طول می‌کشه تا دوره‌های فیزیوتراپی رو انجام بدی»..

از پرستار می‌خواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید..

«اون بیرون چه تغییرایی کرده»؟

«منظورت چه چیزاییه»؟

«هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟

«نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن».

«طرح جدید چیه»؟

«اگر راننده‌ای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می‌برن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمی‌شه».

«میدون آزادی هنوز هست»؟

«هست، ولی روش روکش کشیدن».

«روکش چیه»؟

«نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند».

«برج میلاد هنوز هست»؟

«نه! کج شد، افتاد»!

«چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن».

«محکم بود، ولی نتونست در مقابل ارباس A380 مقاومت کنه».

«چی؟!…. هواپیما خورد بهش»؟

«اوهوم»!

«چه‌طور این اتفاق افتاد»؟

«هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران‌گردان برج».

«این‌که هواپیمای خوبی بود. مگه می‌شه این‌جوری بشه»؟

«هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد».

«چند نفر کشته شدن»؟

«کشته نداد».

«مگه می‌شه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟

«نه! رستوران ۴سال پیش تعطیل شد»..

«چرا»؟

«آشپزخونه‌اش بهداشتی نبود».

«چی می‌گی؟!… مگه می‌شه آخه»؟

«این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هات‌داگ….».

«الان وضعیت تورم چه‌جوریه»؟

«خودت چی حدس می‌زنی»؟

«حتما الان بستنی قیفی، ۱۴هزار تومنه».

«نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲هزار تومنه».

«پراید چنده»؟

«پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟

«این دیگه چیه»؟

«بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایده‌ای از نیسان قشقایی ساختن».

«همین جدیده، چنده»؟

«۷۰میلیون تومن».

«پس ماکسیما چنده»؟

«اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم….».

«یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟

«آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده».

«تونل توحید چه‌طور»؟

«تا قبل از این‌که شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن».

«شهردار بازنشسته شد»؟

«آره».

«ولی تونل که قرار بود قبل از سال۱۳۹۰ افتتاح بشه».

«قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرح‌ها خوابید».

«چندتا خط مترو اضافه شده»؟

«هیچی! شهردار که رفت، همه‌جا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن».

«یعنی چی»؟

«از تونل‌هاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن».

«اتوبوس‌های BRT هنوز هست»؟

«نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار می‌شد».

«توی نقش‌جهان اصفهان دیده بودم از اونا…»

«نقش‌جهان رو هم خراب کردن».

«کی خراب کرد»؟

«یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه‌عباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه».

«ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم».

«یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»!

«چیو»؟

«این‌که همه این چیزها رو خالی بستم».

«یعنی چی»؟

«با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی. اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشی‌ات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگی‌ات»!

«شما جنایتکارید! من الان می‌رم با رییس بیمارستان صحبت می‌کنم».

«این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود».

«ازش شکایت می‌کنم»!

« نمی‌تونی. چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته ».



یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 5:53 PM ::  نويسنده : ستاره       

http://up.iranblog.com/6/1262057407.gif


 

چند روز پیش با چندتا از دوستام دور هم جمع بودیم در حال صحبت بودیم که یکی از

دوستام لابه لای حرفاش یه سوتی اتم ! داد که تا ۱ ساعت و ۳۴ دقیقه ! از خنده

توی در و دیوار پخش و پلا بودیم !! یکی دیگه از بچه ها سریعا سوتی رو یادداشت کرد

که بعدا کاشف به عمل اومد کلا همه سوتی ها رو مینوشته واسه این و اون

همون موقع اس ام اس میکرده ، نامرد !!!

به فکر افتادم که نوشته هاشو ازش بگیرم توی یه پست براتون بذارم بخونین !

در ضمن ، چندتاش سوتی های خودمه ! ولی نمیگم کدومه آخه حیثیتم میره !

سوتی های خود را به ما بسپارید !

 

 

http://up.iranblog.com/6/1262063068.gif

 

- توکل به هر چی که خدا بخواد !(توکل به خدا)

- شناسنامت رو بیار تمدید اعتبار بزن !

- بابام داره میره کربلا  -   واجب یا عمره !!؟!!

- ۳ تا قند آوردم ، ۲تا برای تو ۲تا برای خودم !

- هر اونس طلا  ۱۲۱۰ اونسه !

- رفتیم فرودگاه سوار قطار شدیم رفتیم مشهد !

- کنترل نامحدود ! (کنترل نا محسوس)

- خدا دعا کن که من یاد بگیرم !

- سوال : راستی از فامیلتون چه خبر ؟ جواب : زنش حامله دار شده !

- عکسش رو توی روزنامه نوشته بود !(چاپ کرده بود)

- سوال : شماره کفشت چنده ؟   جواب : لارجم !

- این ۲تا سی دی رو بگیر از روش ۲تا پرینت بگیر ! (کپی)

- گلها رو جلوی نور مستقیم کولر نذاریم !

 

ادامه در لینک زیر

 


 

- سوال : کارت چیه ؟ جواب : تو کار صاردات وادرات هستم !

- سوال : اسم پدر حضرت یوسف چی بود ؟  جواب : کنعان !

- دسته عکسه جمعی=عکسه دست جمعی

- از دروازه بان گرفتنش معلومه چه توپیه ! (از توپ گرفتنش معلومه چه دروازه بانیه)

- فادگادر! ( گادفادر )

- قیست البی ! ( ایست قلبی )

- مفت یابل اباد ! ( مبل یافت اباد )

- کارت سوختمند هوش ! ( کارت هوشمند سوخت )

- چولیس راه پالوس ! ( پلیس راه چالوس )

- مده و مکینه ! (مکه و مدینه)

- حرف به گوشش نده ! ( گوش به حرفش نده )

 

- رفتم تو خونه ، اصلا فکرشو نمیکرم ، سگ به اون کوچیکی یهو گفت “پارس”!

 

- ساغر جون یه زحمت بکش اون پنجره رو کم کن !

- راستی بچه ات چند سالشه ؟ ” شش و نیم سالشه “ !

- در حین بازی حکم ” خب…. حکم….. تک خشته” !

- از استخر اومدیم بیرون از سرما داشتیم میترسیدیم ! (میلرزیدیم ! )

- توی ماشین در حال رانندگی : ”خیلی تشنمه ، بزن کنار یکم آبسردکن بخوریم “ !

- مینا جون ضبط رو روشن کن ببینیم رادیو چی میگه !

- مریم : خوب ، چشمتون روشن ، قدم نو رسیده مبارک ، خدا واستون نگهش داره

محدثه: خیلی ممنون ، خدا رفتگان شما رو هم نگه داره !!!

- غزاله جون ما وضعمون خوبه میتونیم تو رادیاتور ماشین روغن بریزیم !!!؟؟

- من خیلی شعر بلدم ، اگه راست میگی بیا با هم مشاجره کنیم ! ( مشاعره ! )

- امروز رفتم مخابرات کار داشتم – چه کاری ؟

پول تلفن زیاد اومده بود رفتم پریز بگیرم ! (پرینت !)

- مادربزرگ : اون گوشیها چیه تو گوشت !؟ رادیو گوش میدی ؟

آره !

من یدونه توی دکور پیدا کردم گذاشتم تو گوشم هرچی گوش کردم صدا نیومد !!!

- اطلاعات عمومی ماشین ! : چراغ قوری چیست !؟

چراغی نارنجی رنگ ، که وضعیت روغن موتور را در ماشین های پراید نشان میدهد !!!

- مهتاب جون میشه اس ام اس ها رو مارک تو آل (mark to all ) کرد !؟؟!؟ (send to all)



یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 5:4 PM ::  نويسنده : ستاره       

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.



یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 5:4 PM ::  نويسنده : ستاره       

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.



شنبه 7 اسفند 1389برچسب:, :: 7:2 PM ::  نويسنده : ستاره       

قراره من برای اونایی که عضو میشن و همیشه بهم سربزنن یه هدیه بدم.(توپه توپ)مطمئنم خوشتون میاد.

شک ندارم

 



شنبه 16 اسفند 1389برچسب:, :: 11:33 AM ::  نويسنده : ستاره       

به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟» پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز



شنبه 12 اسفند 1389برچسب:, :: 6:26 PM ::  نويسنده : ستاره       

شب ها زود بخواب. صبح ها زودتر بیدار شو.

نرمش کن. بدو. کم غذا بخور.

زیر بارون راه برو.گلوله برفی درست کن.

هرچندوقت یکبار نقاشی بکش.

در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن.

 آب نبات چوبی لیس بزن.

بستنی قیفی بخور . به کوچکتر ها سلام کن.

شعر بخوان . نامه ی کوتاه بنویس.

زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش.

به دوستهای قدیمیت تلفن بزن.

شمال برو . شنا کن.

هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو بکن.

خواب ببین . شعر بخوان . بدو . چای بخور و برای دیگران چای دم کن.

جوراب های رنگی بپوش.

مادرت رو بغل کن . مادرت رو ببوس . مادرت رو بو کن.

به پدرت احترام بزار و حرفاش رو گوش کن.

دنبال بازی کن. اگرنشد وسطی بازی کن .

به برگ درخت ها دقت کن به بال پروانه ها دقت کن.

قاصدک ها رو بگیر و فوت کن. خواب ببین.

از خواب های بد بپر و آب بخور.

به باغ وحش برو. چرخ و فلک سوار شو.پشمک بخور.

کوه برو. هرجا خسته شدی یک کم دیگه هم ادامه بده.

خواب هات رو تعریف نکن.خواب هات رو بنویس.

بخند. چشم هات رو روی هم بگذار.شعر بخون .سپید بپوش.

شیرینی بخر.با بچه ها توپ بازی کن.
برای خودت برنامه بریز.



شنبه 9 اسفند 1389برچسب:, :: 6:19 PM ::  نويسنده : ستاره       

به خانه می رفت
با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی ؟
- مادرش پرسید -
دعوا کردی باز؟
- پدرش گفت -
و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به دنبال آن چیز
که در دل پنهان کرده بود
تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود



شنبه 7 اسفند 1389برچسب:, :: 6:14 PM ::  نويسنده : ستاره       

روز هفتم

از موقعي كه يادم مي آمد كارم اين بود كه براي او غذا ببرم . غذا و ساير ملزوماتش , هر چه كه احتياج داشت. سالهاي سال كار من همين بود . هر وقت به غذا و يا هر چيز ديگري نياز داشت به من زنگ مي زد , من , در هر موقعيتي بودم , كارم را رها مي كردم و آنچه مي خواست را برايش تهيه مي كردم و مي بردم . اسمش ديو عبد بود . ديوي كه در زير زمين زندگي مي كرد , البته از اول ديو نبود , يعني اصلش آدم بود ولي نميدانم چطور و چه ماجرايي باعث شده بود كه ديو بشود , به هر حال او به زير زمين رفت و ديگر بالا نيامد , فقط وقتي به چيزي احتياج داشت و بامن تماس مي گرفت , براي گرفتن چيزهايي كه من برايش تهيه كرده بودم با آسانسور بالا مي آمد , لوازمش را از من مي گرفت و دوباره به زير زمين برمي گشت . من خيلي دوست داشتم كه بيشتر با او آشنا شوم و دليل ديو شدنش را بدانم ولـي ديو عبد زياد حرف نمي زد , بهتر بگويم موقعي كه بالا مي آمد , با آن هيكل عظيم ترس در جان من مي انداخت , كه جرات سئوال كردن نداشتم , هيكل بسيار بزرگ , سري كه نصف هيكلش را تشكيل مي داد و يال و كوپالي كه اطراف سر بزرگش را فرا گرفته بود , صورتش شبيه آدم بود ولي اجزا صورتش بزرگ بودند وبي حس , انگاري ازگل ساخته شده بود . من احساس خاصي نسبت به او داشتم و گر نه به نظر شما يك آدم مگر ديوانه است كه سالهاي سال نوكري موجودي اينچنيني را بكند

موقعي كه من لوازمش را به او مي دادم او تكه كاغذي به من مي داد و اين چيزي بود كه من به خاطرش زحمت تهيه غذا و احتياجات ديو عبد را تقبل كرده بودم . در آن كاغذ دستور العمل هايي نوشته شده بود كه من با عمل به آنها مي توانستم روي زمين بمانم , بدون انجام دادن آن كارها من به راحتي از زمين كنده مي شدم و اين خيلي ترسناك بود , از شما چه پنهان يكبار كه خواستم نافرماني كنم و براي او غذا نبردم بعد از دو روز ديدم كه پاهايم اززمين فاصله مي گيرند و حدود ده سانتي متر در هوا معلق شده بودم و اين خيلي هولناك , وحشتناك و به شدت ترسناك بود , به همين دليل به سرعت غذايش را تهيه كردم و براي او بردم . خلاصه چاره اي نداشتم , نمي خواستم از زمين جدا شوم . اينها بودند تا اينكه من با شيدا آشنا شدم . شيدا تنها آدمي بود كه از جريان ديو عبد خبر داشت

نمي دانم چگونه و چطور ولي كاملا او را مي شناخت , شيدا با من هم احساس آشنايي داشت ومي گفت قبلا مرا جايي ديده و به همين دليل آمده كه مرا از زير يوغ ديو عبد نجات دهد . من اوايل به حرف هاي او مي خنديدم آخر چطور امكان داشت ؟ فكر كردم حرفهاي شيدا از روي خامي است . ولي اصرار او مرتبا بيشتر مي شد , تا كم كم من راضي شدم , قرار شد كه با كمك شيدا ديو عبد را بدون غذا رها كنيم . شيدا مي گفت كه رها شدن از جاذبه زمين اصلا ترسناك نيست

او مي گفت كه من سالها ي عمرم را بيهوده صرف خدمت به ديو عبد كرده ام و حتي گفت كه يكروز ديو عبد ميميرد , مي گفت كه او با ما آدمها فرق مي كند كه هيچ وقت نمي ميريم , مي گفت كه او مي ميرد و من در هر صورت از زمين جدا خواهم شد پس چه بهتر كه الان به جاي نوكري ديو عبد ا ز شر او خلاص شوم و آزاد باشم . خلاصه با اين حرفها بود كه من قانع شدم , من حرفهاي او را كاملا قبول داشتم و تصميم گرفته شد . ديو عبد تماس گرفت و من با لحن تندي با او حرف زدم و تماس را قطع كردم . شيدا مي خنديد و من هم . دو سه روز گذشت , من كم كم داشتم از زمين فاصله مي گرفتم , وزنم را حس نمي كردم حدود دو سانتي متر فاصله گرفته بودم و شيدا با خنده و شوخي دلهره و ترس را از من دور مي كرد و من واقعا نمي ترسيدم . پنج روز گذشت و فاصله از زمين بيشتر شد و من اصلا هراسي نداشتم , شيدا با من بود . روز ششم بود كه ديدم شيدا مي خواهد برود , تعجب كردم و گفتم كه من به كمكش نياز دارم , شيدا با لحن اندوهباري گفت كه خيلي دوست دارد كه در كنارم باشد ولي مشكل او اين است كه اخيرا با ديوي آشنا شده كه نياز به غذا دارد و نمي تواند بيشتر از اين پيش من بماند. او رفت و من امروز كه روز هفتم است براي ديو عبد غذايش را بردم
 

 

به قلم:رضا افضلی



جمعه 29 بهمن 1389برچسب:, :: 4:16 PM ::  نويسنده : ستاره       

 

برگ های سبز ِ ، شاخه های درخت باغ امیدم

                         همه ریختند با تند بادی از پشت پا زدنهایت
                                    همه شكستند با دل شكستگی هایت
                                            همه خشك شدند با درك نكردن هایت
دگر برایم چه مانده ...
فقط آن تك برگِ سبز
كه برروی تك شاخه بلند ِ
                         استوار بر تك درختی كه تنها امیدم به توست
كه ریشه هایش ز خاك برآمده
     و آفتاب سوزنده حرف هایت، كه بر سر تك برگ دل كوچكم می تابد،
                                                و او را تا عمق وجود می سوزاند
و تند باد بی مهری تو كه لحظه به لحظه شاخه های بلند
                                          این تك درخت را به هر سو می كشاند.
امید ِ سبزم را
                 زردُ
                      شكسته ُ
                             خشك
و این است همه دوست داشتنت به من
                                      و سرآغاز نفرت من به تو
                   
 
 
 


جمعه 29 بهمن 1389برچسب:, :: 4:14 PM ::  نويسنده : ستاره       

اینجاست که می خوانم پایان چه زیباست

در بهاری دردناک رها کردن دستانت چه زیباست

گریه هایت . ابر های بارانیت برای من زیباست

زیباست انچه تو را می رنجاند

سالها رنجینده و پیر گشته ام ز مرداب غم

حال رنجیدنت زیباست



جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, :: 1:47 PM ::  نويسنده : ستاره       

از هنگامي که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز مي گذشت.
فرشته اي ظاهر شد و عرض کرد:چرا اين همه وقت صرف اين يکي مي فرماييد ؟
خداوند پاسخ داد:دستور کار او را ديده اي ؟
او بايد کاملا'' قابل شستشو باشد، اما پلاستيکي نباشد.

بايد دويست قطعه متحرک داشته باشد، که همگي قابل جايگزيني باشند.
بايد بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذاي شب مانده کار کند.
بايد دامني داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتي از
جايش بلند شد ناپديد شود.

بوسه اي داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوي خراشيده گرفته تا
قلب شکسته، درمان کند.
و شش جفت دست داشته باشد.
فرشته از شنيدن اين همه مبهوت شد.
گفت:شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟
خداوند پاسخ داد:فقط دست ها نيستند. مادرها بايد سه جفت چشم هم داشته
باشند.
-اين ترتيب، اين مي شود يک الگوي متعارف براي آنها.

خداوند سري تکان داد و فرمود:بله.
يک جفت براي وقتي که از بچه هايش مي پرسد که چه کار مي کنيد،
از پشت در بسته هم بتواند ببيندشان.
يک جفت بايد پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!
و جفت سوم همين جا روي صورتش است که وقتي به بچه خطاکارش نگاه کند،
بتواند بدون کلام به او بگويد او را مي فهمد و دوستش دارد.

فرشته سعي کرد جلوي خدا را بگيرد.
اين همه کار براي يک روز خيلي زياد است. باشد فردا تمامش بفرماييد .
خداوند فرمود:نمي شود !!
چيزي نمانده تا کار خلق اين مخلوقي را که اين همه به من نزديک است،
تمام کنم.
از اين پس مي تواند هنگام بيماري، خودش را درمان کند، يک خانواده را با
يک قرص نان سير کند و يک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگيرد.

فرشته نزديک شد و به زن دست زد.
اما اي خداوند، او را خيلي نرم آفريدي .
بله نرم است، اما او را سخت هم آفريده ام. تصورش را هم نمي تواني بکني
که تا چه حد مي تواند تحمل کند و زحمت بکشد .
فرشته پرسيد:فکر هم مي تواند بکند ؟
خداوند پاسخ داد:نه تنها فکر مي کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد
.
آن گاه فرشته متوجه چيزي شد و به گونه زن دست زد.
اي واي، مثل اينکه اين نمونه نشتي دارد. به شما گفتم که در اين يکي
زيادي مواد مصرف کرده ايد.
خداوند مخالفت کرد:آن که نشتي نيست، اشک است.
فرشته پرسيد:اشک ديگر چيست ؟
خداوند گفت:اشک وسيله اي است براي ابراز شادي، اندوه، درد، نا اميدي،
تنهايي، سوگ و غرورش.
فرشته متاثر شد.
شما نابغه ايد اي خداوند، شما فکر همه چيز را کرده ايد، چون زن ها
واقعا'' حيرت انگيزند.
زن ها قدرتي دارند که مردان را متحير مي کنند.

همواره بچه ها را به دندان مي کشند.
سختي ها را بهتر تحمل مي کنند.
بار زندگي را به دوش مي کشند،
ولي شادي، عشق و لذت به فضاي خانه مي پراکنند.
وقتي مي خواهند جيغ بزنند، با لبخند مي زنند.
وقتي مي خواهند گريه کنند، آواز مي خوانند.
وقتي خوشحالند گريه مي کنند.
و وقتي عصباني اند مي خندند.
براي آنچه باور دارند مي جنگند.

در مقابل بي عدالتي مي ايستند.
وقتي مطمئن اند راه حل ديگري وجود دارد، نه نمي پذيرند.
بدون کفش نو سر مي کنند، که بچه هايشان کفش نو داشته باشند.
براي همراهي يک دوست مضطرب، با او به دکتر مي روند.
بدون قيد و شرط دوست مي دارند.

وقتي بچه هايشان به موفقيتي دست پيدا مي کنند گريه مي کنند و و قتي
دوستانشان پاداش مي گيرند، مي خندند.
در مرگ يک دوست، دل شان مي شکند.
در از دست دادن يکي از اعضاي خانواده اندوهگين مي شوند،
با اينحال وقتي مي بينند همه از پا افتاده اند، قوي، پابرجا مي مانند.
آنها مي رانند، مي پرند، راه مي روند، مي دوند که نشانتان بدهند چه قدر
برايشان مهم هستيد.

قلب زن است که جهان را به چرخش در مي آورد
زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلي موجودند مي دانند که بغل کردن و
بوسيدن مي تواند هر دل شکسته اي را التيام بخشد
کار زن ها بيش از بچه به دنيا آوردن است، آنها شادي و اميد به ارمغان
مي آورند. آنها شفقت و فکر نو مي بخشند
زن ها چيزهاي زيادي براي گفتن و براي بخشيدن دارند

خداوند گفت:اين مخلوق عظيم فقط يك عيب دارد
فرشته پرسيد:چه عيبي ؟
خداوند گفت:قدر خودش را نمي داند



جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, :: 1:33 PM ::  نويسنده : ستاره       

اگه پسرا نبودن کي مامانا رو دق مي داد؟


اگه پسرا نبودن کي خونه رو مي کرد باغ وحش؟


اگه پسرا نبودن تو دانشگاه استاد کيو ضايع مي کرد؟


اگه پسرا نبودن دخترا به چي مي خنديدن؟


اگه پسرا نبودن دخترا کيو سر کار مي ذاشتن؟


اگه پسرا نبودن دخترا کيو تيغ مي زدن؟


اگه پسرا نبودن کي تو کلاس مي رفت گچ مي ياورد؟


اگه پسرا نبودن کي اشغالا رو مي ذاشت جلوي در؟



جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, :: 1:21 PM ::  نويسنده : ستاره       

-هيچ وقت مجبور نيستي به تعدادموهاي سرت بري خواستگاري.کافيه فقط يه "بله" کوچولو بگي اونم با هزار منت و ناز و کرشمه.
2_به سادگي اب خوردن مي توني چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازي.(روشش رو خود خانما بهتر مي دونن.پس نيازي به نوشتن نيست)


3_هيچ موجود ديگه اي مثل تو تا اين حد ريزبين و بادقت نيست که در يک نگاه، مارک کفش زري خانم يا مدل موهاي اقدس خانم رو بفهمه.

6-به بزرگترين پوئن:خيالت از بابت سربازي راحته!.صد سال سياهم که دانشگاه قبول نشي ککتم نمي گزه

7_تو اماکن عمومي با خيال راحت مي توني جيغ و داد راه بندازي چون به هر حال کي وجودشو داره که رو يه دختر صداشو و احيانا خدايي نکرده دستشو بلند کنه؟!!

8_در تاريخ جهان به زيرکي معروفي.

9_مي توني هزار بار هم فيلم رومئو و ژوليت رو ببيني و باز گريه کني.


10_و مهم تر اينکه هيچ وقت از گريه کردنت خجالت نمي کشي.

بهشتم که زير پاي امثال شماست.
12_بيشتر از اقايون عمر مي کني(از لحاظ علمي ثابت شده).

13_فقط تويي که مي دوني بوي خاک بارون زده تو شباي پاييزي چه جوريه.

14_از قديم گفتن:پشت هر مرد موفقي زني باذکاوت بوده.

15_هيچ کي نمي دونه دقيقا تو فکرت چي مي گذره؟ خود فرويد، پدر روانشناسي جهان گفته:بزرگترين سوالي که هرگز پاسخ داده نشده و من هم هرگز پاسخ ان را نيافته ام اين است که يک زن چه مي خواهد؟.

16_چند تا از جنگ هاي بزرگ تاريخ جهان به خاطر عشق شديد مردها به جنس تو بوده.

17_اين يکي ديگه کاملا مستنده:باهوش ترين انسان دنيا يک زنه!.

18_با اينکه ممکنه از جنس دوم بودنت ناراحت باشي ولي يادت بمونه که زني، سال ها پيش با هوش و ذکاوتش يکي از مردان قدرتمند دنيا رو شکست داد(شکست شرم اور فيليپ، پادشاه اسپانيا از اليزابت، ملکه انگلستان 1533_1603)

19_نماد الهه عشق، زيبايي، جنگ و عقلانيت در يونان باستان به شکل زنه.

20_يادت باشه که خداوند، تمام جهان رو به خاطر برکت وجود يک زن افريد.(خانم فاطمه زهرا)

21_با اينکه از مردا ضعيف تري ولي لازم نيست صدتا کلاس کاراته و تکواندو و از اين جور چيزا بري...به يه چنگ و گيس کشي بسنده مي کني.


22_مي توني در سکوت و فقط با طرز نگاهت حرف بزني اگرچه شايد هيچ کدوم از اقايون معنيشو متوجه نشن.

23_سال ها پيش دختري 18 ساله فرماندهي ارتش فرانسه رو بر عهده گرفت و اسمش رو در تاريخ جهان ماندگار کرد(ژاندارک).

24_درهاي کعبه تنها به روي يک زن باز شد.


25_سر ابوالهول مجسمه دانش و خرد به شکل زنه.


26_واقعا تا حالا هيچ مردي شب ها به اسمون نگاه کرده؟


27_هزار جور مدل خنده ،داري که هر کدوم رو يه موقع تحويل بقيه مي دي..

28_توانايي صوتيت بالاست.(کدوم مردي بلده جيغ بنفش بکشه؟).

29_خيانت عشقي نمي توني بکني(علم روانشناسي به اين نتيجه رسيده که زن ها هرگز نمي تونن دو مرد رو همزمان و به يک شکل و اندازه دوست داشته باشن اما مردها چرا).

30_شايد از طرز کار کامپيوتر يا تکنيک هاي فوتبال سر در نياري ولي اگه يه هفته طرف اشپزخونه نري اقايون حتما يه بلايي سرشون مي ياد.(توضيح اينکه در چنين مواردي دو حالت وجود داره:1_اقايون خسيس از گشنگي مي ميرن 2_دست و دلبازاش که غذاي حاضري خريدن واسشون خيالي نيست يا ورشکست مي شن يا مسموم.)


31_مجبور نيستي واسه اينکه يه نفر به خواهرت چپ نگاه کرده ،خون و خونريزي راه بندازي.نه اينکه رگ غيرت نداشته باشيا ! درواقع اپن مايندي(open minde ).

32_بلدي چه طوري بدون اينکه زور بازويي لازم داشته باشي روي بقيه رو کم کني.(با زبونت)

33_اگه زشت باشي(که خيلي کم چنين چيزي پيش مي ياد)مي توني خودت رو با ارايش خوشگل کني.اگه قدت کوتاهه مي توني کفش پاشنه دار بپوشي. اگه موهات کم پشته مسئله اي نيست چون روسري داري.


34_ در دنيا هرگز به اندازه اي که در حق تو اجحاف شده در حق موجود ديگه اي نشده با اين حال امروزه زن ها رو در هر عرصه اي مي بينيم:سياست، اقتصاد، علم و حتي ورزش!.

35_و غم انگيزترين مزيت اينه که روزي مادر مي شي و به موجودي زندگي مي بخشي.

36_چراغ هر خونه اي يک زنهي توني نقش بازي کني. _انقدر زود همه چي رو مي گيري که شش سال زودتر از اقايون به تکليف مي رسي.



جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, :: 12:30 AM ::  نويسنده : ستاره       

مردي داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت:

 

- اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي .

مرد ايستاد و در همان لحظه آجري از بالا افتاد جلوي پايش.

مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرش را  نگاه كرد اما كسي را نديد .

بهر حال نجات پيدا كرده بود .

به راهش ادامه داد .به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت :

- بايست

مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتي عجيب از کنارش رد شد .بازهم نجات پيدا كرده بود .

مرد پرسيد تو كي هستي  و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم .

مرد فكري كرد و گفت :

- ببينم اون موقعي كه من داشتم ازدواج مي كردم کدام گوري بودي ؟!??



جمعه 15 بهمن 1389برچسب:, :: 11:41 PM ::  نويسنده : ستاره       

میدونی اگه عضو بشی چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یه عالمه خبر از اینور و اونور دریافت میکنی

میتونی به تمام قسمت های وب دسترسی داشته باشی

اگه عضو بشی میتونی تو بحث و گفتگو اعضاهم شرکت کنی

نظر بدی و نظر بشنوی

 

و... خیلی چیزای دیگه که وقت ندارم دونه دونه بگم.

عضو شو تابفهمی



پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:, :: 12:38 AM ::  نويسنده : ستاره       

. در پشت سر يه دوچرخه سوار در حال رانندگي هستيد ،قصد گردش به راست داريد ، چكار

ميكنيد ؟

 

 


الف سرمون رو از شيشه مياريم بيرون ميگيم هوووو يره مگه كوري برو اونور ديگه .


ب به موازات دوچرخه سوار حركت ميكنيم و يه هو ميپيچيم جلوش تا حالش گرفته شه.


ج پشت سرش يه بوق خفن ميزنيم تا هُل شه و بخوره زمين و بعد از روش رد ميشيد طوري كه مخش بپاشه بيرون


د با ماشين ميكوبيم بهش تا بيفته زمين و بعد از رو مخش رد ميشيم .



2 .
از يه خيابان فرعي ميخواهيد وارد خيابان اصلي شويد. چرا بايد بيش از همه مواظب موتور سيكلت سوارها باشيد ؟


الف چون همينجوري سرشون رو ميندازن پايين ميان تو تقاطع .


ب چون سهميه بنزينشون كمتره و گناه دارن .


ج چون خيلي كوچيك هستند و ما ريز ميبينيمشون .


د ممكنه موتور پليس باشه ، بعد آب بيار و حوض خالي كن.



3 . در كدام محل است كه نبايد پارك كنيد ؟


الف پاركينگ طبقاتي رايگان الماس شهر .


ب پاركينگ عمومي پارك ملت .


ج دم در خونه مادر زن.


د دم در خونه مادر شوهر.



4 . خط ممتد دوگانه به چه معناست؟


الف براي تاكيد اينكه دو خط موازي هيچوقت به هم نميرسن.


ب به معني اينكه بايد اين دو خط رو بگيري همينجوري بري .


ج يعني اينكه دور زدن ممنوع ولي... يه دفعه ميتونيد دور بزنيد كه حال همه گرفته بشه .


د يعني موش تو سوراخ نميرفت وقتي ميرفت جمعه ميرفت.



5 . وقتي چراغ زرد رو ديديد بايد چه كار كنيد؟


الف اگر حتي 1 ثانيه هم مونده تا چراغ قرمز بشه گازشو بگيريد و بريد.


ب اول يواش بريد بعد كه ديديد كسي حواسش نيست بازم گازش رو بگيريد و بريد.


ج يعني چيزي ديگه به اتمام كارت سوختت نمونده..براتون متاسفم


د هيچ خطري شما رو تهديد نميكنه پس با خيال راحت گازتون رو تا ته بگيريد و بريد.



6 . اين تابلو به چه معناست ؟

الف يعني جاده خودشو لوس كرده و دو رگه اس.


ب يعني جاده مار دارد.....مار هم موش تو سولاخ نميرفت.


ج يعني همچين ترمز كنيد كه خط لاستيكاتون بيفته


د يعني هر چه قدر عشقته لايي بكش!





چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, :: 5:49 PM ::  نويسنده : ستاره       

 

دلم از گریه گرفته است بیا خنده کنیم

خنده ای گرم و دلاویز و فریبنده کنیم

حرفی از رفته و آینده و بیجا نزنیم

سینه ها را همه از قهقهه آکنده کنیم

آنچه در خلوت دل هست به کنجی بنهیم

همه را یکسره با عاطفه شرمنده کنیم

عشق را حرمت دیرینه و شایسته دهیم

خنده گر روزنه ای هست فزاینده کنیم

بد نگوییم و بجز میکده جایی نرویم

حرکاتی همه خوب و همه زیبنده کنیم

مهربان باش که بی مهری سر آغاز غم است

بهتر آنست که این کار برازنده کنیم

آسمان دل اگر ابر و اگر صاف چه باک

ابرها را همه از سینه پراکنده کنیم

 



یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, :: 10:19 PM ::  نويسنده : ستاره       

یه شب خوب تو آسمون یه ستاره چشمک زنون خندید و گفت کنارتم تا آخرش تا پای جون.ستاره قشنگی بود آروم و ناز و مهربون ستاره شد عشقه منو منم شدم عاشقه اون اما زیاد طول نکشید عشق منو ستاره جون ماهه اومد ستاره رو دزدید برد نامهربون ستاره رفت بارفتنش منم شدم بی همزبون حالا شبا به یاده اون چشم میدوزم به آسمون



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد